دیده عمری به سر روان گردید


به هوا گرد این جهان گردید

به خیالی که روی او بیند


گرد بر گرد این و آن گردید

او نظر کرد دیده روشن شد


نور او هم به او عیان گردید

ذره ای بود و آفتابی شد


این چنین بود آن چنان گردید

خوش نشانی ز بی نشانی یافت


نام گم کرد و بی نشان گردید

هر که آمد به سوی میخانه


واقف از ذوق عاشقان گردید

نعمت الله فتاد در دریا


قطره اش بحر بیکران گردید